رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

خريد كفش جديد براي گل پسر

سلام عشقم  باز فصل عوض شد و پسر جيگر من هم كه در حال رشده دوباره لباس و كفشاش براش كوچيك شده. واقعا خنده دار بود كه وقتي لباس هاي گرمت رو در آوردم قد آستين و قد شلوار ها قشنگ برات كوتاه بود. سر همين تصميم گرفتيم كه به همراه بابا برات بريم خريد. و اولين گزينه خريد كفش بود  كه بعد جستجوي كامل تو خيابون بهار آخر برات يه كفش كتوني مشكي طرح آديداس با كفه سفيد كه رنگي بود گرفتيم  و از همه مهمتر اينكه تو راحت مي توني خودت كفشت رو بپوشي. برات سه تاهم زير پوش گرفتيم . و از دم خونه هم برات دو دست لباس گرفتيم. و بماند تا بقيه خريد ها رو برات كنيم  عاشقتم كه ميگي اين كفشا برا اوتباله (فوتباله) بعد هم ...
23 مهر 1395

خدايا شكرت پسرم 38 ماهش رو هم تموم كرد.

سلام نازدونه مامان عزيزدلم  خيلي دوست دارم  فداي اون خنده هاي شيطونت بشم  قربون اون مامان جونم گفتنات بشم  نمي دوني كه مامان چه قدر دوست داره  بگم چشم بهم گذاشتم و پسرم 38 ماهه شدي كه كمي اغراق كردم  ولي واقعا خيلي زود گذشت  خوشحالم كه گل پسرم بزرگ شده و براي خيلي كارها ديگه به من احتياج نداري و خودت تلاش مي كني ،‌خودت خواسته هات رو ميگي ، راجع به اونا توضيح ميدي و عاشق دلايلي هستم كه براي بعضي چيزا مياري تا ما رو توجيح كني  و از طرفي دلم براي كودكيت تنگ ميشه  رادوينم  نو گل من  همه عشق زندگيم خيلي دوست دارم  همه تلاشم اينه كه بتونم برا...
21 مهر 1395

همه برا من مادر شدن

نمي دونم  از چي بگم  از كجا شروع كنم  فقط دلم مي خواد اين و داد بزنم  آي آدما  آي اونايي كه فقط بلديد نظر بديد و يه حرفي زده باشيد  براي يه بچه هيچ كس و هيچ كس دل نگرون تر از مادرش نيست  ولي يادتون باشه  اون مادر هم آدمه  نه از سنگ خاراست كه هرچي سختي بكشه آب نشه و دمش در نياد  وقتي يه مارد ساكته  وقتي همه حرفايي كه بهش مي زنيد و تحمل مي كنه به خاطر عشقشه  چون مي دونه تو زندگي براش از همه چي مهم تر بچه شه  تو رو خدا  اين و بايد ياد بگيرم  مادر ها خودشون هزار تا نگراني براي بچه ها شون دارن و اصلا نياز نيست شما ها به دل نگرون...
17 مهر 1395

روزگار جديد

رادوين عزيزم  همه جونم  مي خوام از روزگار الانمون برات بگم  بعد قبول شدم تو دانشگاه قرار شد كه روزها بيشتر تو اداره بمونم تا بتونم ساعت نبودم رو جبران كنم. سر همين هر روز بايد تا ساعت 5 تو اداره بمونم و تو رو هم از ساعت 4 و ربع ميارم پيش خودم و تو هم با عمو ها حسابي مشغول مي شي و بازي مي كني .( البته يك شنبه كه من كلاسم تا 6 بعد از ظهر باباسيد لطف ميكنه و مياد تو رو زود تر از مهد مي بره خونه خودشون ) خدا را شكر با محيط اينجا خوب كنار اومدي. ولي سختيش فقط اينجاست كه وقتي ساعت 5 ميريم از اداره ساعت 6 ميرسيم خونه و حسابي تو ترافيك مي مونيم و از همه بدتر كه هوا هم داره با رفتن به سمت زمستان ديگه داره كم كم تاريك ميش...
16 مهر 1395

پسرم يه سال بزرگ تر شدي و رفتي كلاس پيش آمادگي

سلام  عشق مامان  جون مامان  اي جان كه چه حس خوبيه باز اول مهر و پسرم بزرگ تر شد و باز يك كلاس جديد و مقطع بالاتر. و برام خيلي جالبه كه حس تجربه اول مهر هميشه از 7 سالگي بود و مدرسه رفتن و الان پسرم هم داره اين و تجربه مي كنه و اين دومين سال تجربه ما پارسال پسرم اول مهر به كلاس نوپا و پيش خاله افسانه رفت  امسال پسرم رفت كلاس پيش آمادگي و پيش خاله هانيه  از اين ترم علاوه بر كلاس عمو موسيقي و كلاس نقاشي  به كلاس هاي آموزشيتون دو تا كلاس ديگه هم اضافه شده  كلاس زبان انگليسي و كلاس سفال  گل پسرم  دلم مي خواد باشم و روزه دانشگاه رفتن و جشن فارغ التحصيلي و رسيدنت به بالاترين مد...
3 مهر 1395
1